-
یک عدد پشیمان
یکشنبه 27 خرداد 1397 00:59
نباید اون حرفو میزدم،ناراحتش کردم،خیلی که بد نبود،الام دلم خیلی پشیمون،اشتباه کردم،من هنوزم هیچی بلد نیستم
-
لجبازی
شنبه 26 خرداد 1397 08:35
ایا کسانیکه ادعا می کنن مارو دوست دارن ،ممکنه هی تو جمع لج به لج بذارن؟؟؟؟ایا ما اونوقت اونا رو بیشتر دوست داریم؟؟؟ایا دروغ می گن ومارودوست ندارن؟ایا ما وقتی مثل خودشون رفتار می کنیم باید عنوان زور گو رو یدک بکشیم؟؟ایا ما باید علم غیب داشته باشیم؟؟؟؟؟؟
-
پیر خرفت
یکشنبه 2 مهر 1396 18:51
کی من ،این دنیا، از دست این پیر خرفت،که با تصمیم های نا بخردانش همه رو توی درد سر میندازه تا خودش راحت باشه ،راحت میشم؟؟؟؟،کاش واقعا قدرتی داشتم مثل یک نور توی نگاهم بود،نگاش که می کردم اون فکر غلطش از بین می رفت وفراموشش میشد،خدایا مملکتم رو از دست یه همچین ادمایی رها کن،که بافکرایی غلط همه رو با خودشون به سراشیبی...
-
یک رنگ
دوشنبه 6 شهریور 1396 23:43
میل به خرید رژ لب داشتم ،سه تا خریدم ،حالا که اومدم خونه دوتاش یه رنگه،به نظرتون اقاهه عوضش می کنه؟؟؟
-
آیا زحمات ما بی نتیجه است؟؟؟؟
یکشنبه 27 فروردین 1396 21:39
دلم گرفته از دیروز. البته دیروز عصبانی بودم ولی امروز دلم گرفته.فکر کن تمام تلاشتو بکنی تا بچه ها توی مدرسه شرایط نسبتا مطلوبی داشته باشن.از تمام انرژیت استفاده کنی با همه بجنگی تا حق بچه ها ضایع نشه تا اونجا که بتونی به بچه ها خدمات بدی اونم توی این مدرسه .......... اونوقت دانش اموزی که از همه بیشتر براش وقت گذاشتی...
-
بازهم جسارت
پنجشنبه 21 بهمن 1395 08:39
امروز شنیدم یه معلم خانوم از یکی از مدارس پسرونه معتبر درخواست کرده بره اونجا تدریس کنه .شجاعت این خانوم رومن تحسین میکنم.هر کس از دید خودش این مسئله رو بررسی می کنه .ولی من فقط اعتماد به نفسش رومی بینم .واینکه خیلی از معلم های مرد نمی تونن کلاسهارو کنترل کنن ولی این خانوم می خواد کاری کنه بچه ها توی کنکور رتبه های...
-
جسارت
پنجشنبه 21 بهمن 1395 08:25
یه مدیر داریم خیلی سخت گیر وبا هر نیرو ودبیری سازگاری نداره.ولی جسارت زیادی داره،مدرسه منظم وخوبی داره.با اینکه توی منطقه محرومه ولی امکانات خوبی برای بچه ها فراهم میکنه واز خیرین زیادی برای گذروندن امورات مدرسش استفاده می کنه .من عاشق جسارت این خانومم،ضمنا میدونم ما هرگز نمی تونیم با هم کار کنیم.این جالبترین قسمت...
-
گواهی موقت
دوشنبه 13 دی 1395 20:04
رفتم پیش معاون اموزشی برای کاری وگفتم دفاعم تموم شد کلی منت سرم گذاشت ویک نامه برام نوشت که تحویل اداره اموزش پرورش بدم،گفت گرفتن این حداقل یک ماه طول میکشه ولی من برات یکدقیقه صادر کردم،منم همون موقع تحویل اداره دادم که یه اقای جدید داخل اتاق بودن بهشون گفتم همین برای صادر شدن حکم لازمه ؟اقا هم گفت من نمی دونم تحویل...
-
اتوبان
پنجشنبه 4 آذر 1395 18:45
صبحها وظهرها از یه اتوبان خیلی خلوت میرم مدرسه،هوای بیرون سرده،ولی من حال خوبی دارم موزیک روشنه،خیلی هم تلاش نمی کنم تند برم،یاد روزایی می فتم که چقدر توی سرما ،گرما،منتظر ماشین میشدم وقتی می رسیدم مدرسه تازه باید گلای کفشمو پاک می کردم همیشه هم دیر میرسیدم روزای بد وخوب می گذرن ،توراه باخودم فکر کاش اونوقتا ،یا قبل...
-
فرایند فراموشی
پنجشنبه 4 آذر 1395 18:11
فراموش کردن مطمئنن اتفاق می افته اولش فکرمیکنیم امکان نداره من فلان قضیه،فلان آدم رو فراموش کنم ولی وقتی دیداری در کار نباشه حتما اون واقعه واون آدم فراموش میشه. بعضی وقتا می خواییم فراموشی رو ،ولی خیلی دیر،تا ذره ذره آبمون نکنه اتفاق نمی افته ،ولی بلاخره تموم میشه،انوقته که به روزایی که حرص می خوردیم با دیده افسوس...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آذر 1395 17:59
صبح هاکه دارم میرم مدرسه کلی مطلب تو ی ذهنم میا د که بنویسم .ولی بعدا همش فراموش میشه.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 آبان 1395 14:30
می خوام از این محیط برم ولی به کجا آیا محیط بعدی بهتر خواهد بود ؟ا یا مشکلاتم یه رنگ دیگه میشه؟؟؟؟؟نمی دونم
-
خدایا
سهشنبه 27 مهر 1395 18:06
برای هزارمین بار که احساس حماقت بهم دست میده.یعنی من کی باید عاقل بشم یعنی چه اتقاقی باید بیفته؟؟؟؟؟ که من یه ذره عاقل بشم.احساساتم کنترل کنم؟عقل رودر اولویت قرار بدم.خدایا منو بیدار کن.خواهش می کنم
-
دونفر آدم متفاوت..ولی یه احساس
شنبه 17 مهر 1395 21:59
سال اولم بود که این مدرسه کار می کردم.یه دختر سال اولی ننر ولوس بی ادب واهل آرایش خیلی خفن وگوشی این جور چیزها بود.باهم خیلی سر وکله زدیم اون سال.تمام مواد تجدید شد ناگفته نماند که مدیر ها ومسؤل ثبت نمرات با تبانی همدیگه تلاش کردن قبولش کنن ونمره 5/.شوبهش۱۰ بدن ولی معلمها فهمیدن .دختر هم پروندشو گرفت رفت یه مدرسه دیگه...
-
تغییر
پنجشنبه 1 مهر 1395 13:37
وقتی دیدمش خیلی تعجب کردم.برای من خیلی تغییر کرده بود قیافش ،رفتارش خلاصه اونی نبود که قبلا دوسش داشتم ،روز به روز داره سادگیشو از دست میده ،دیگه اون دختر کوچولوی دوست داشتنی نبود،دلم برای اون دختر کوچولو خیلی خیلی تنگ شده،با چشمایی که مرتب دنبال تایید من بود ،یا نگرانیم براش مهم بود. البته این طبیعیه ،با اتفاقاتی که...
-
دلم تنگه
پنجشنبه 10 تیر 1395 22:35
بعضی ها میگن آدمو دوس دارن؟؟؟؟ پس الان کجان ؟؟؟؟؟؟؟بسی محتاجشونم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 تیر 1395 21:23
همه از دروغ بدشون میاد ومن از چرایی دروغ . فکر می کنم چرا فلانی دروغ میگه ؟ وقتی متوجه حقارت درونش میشم .تعجب می کنم با این همه توانایی ولی بازهم دست به دامن چنین صفات بدی شدن تنها دلیلش پایین بودن زیاد اعتماد به نفس. کسیکه پشت سرت بد گویی می کنه .کسیکه فقط حرف وفکر خودش رو می شنوه ومی فهمه یک انسان رشد نیافته است وهر...
-
بیا
شنبه 15 خرداد 1395 22:50
می خوام امشب درود بفرستم به اوناییکه الان چشماشون پر اشکه وحس درماندگی دارن .هزار راه به نظرشون میرسه ولی هیچ کدوم رو انجام نمیدن. مستاصل و درمانده شدن.د لشون می خواد یه فرجی بشه وهی به خودشون امید واری میدن میگن شاید بشه مگه نمی گن به چیزهای مثبت فکر کنید هر چی به مثبتها فکر کنید ،مثبتها هم به سمت شما میان ،دعا می...
-
حسودی نکن
پنجشنبه 13 خرداد 1395 08:39
قبلنا فکر می کردم این از حسهای منفی خودمه تا اینکه یکی از دخترها تعریف کرد خانم میز بهش گفته دیگه کمک فلانی نکن یا چرا صبح زود میای تو نمی تونی اینکار برای فلانی یعنی من انجام بدی دعواش کرده ،دخترک با ناراحتی برام تعریف کرد خانم میز به شما حسودی می کنه دوست نداره کسی کمکتون کنه . دلداریش دادم و گفتم اینطور نیست وتو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اردیبهشت 1395 18:30
باز منو دلتنگی . تمام اتفاقای بد یادم می ره و خاطرات خوب یاد آوریم میشه . دلم براشون تنگه. حتی دلم نمی خواد برای کسی تعریف کنم آخه خیلی ابتدایی هستن .دیگه زیاد خوشحال نیستم .
-
خدایا
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 18:21
کاشکی بی خیال شم .کاش برام اینا اصلا مهم نباشه کاش دزد بشم .متقلب بشم.کر و کور هم بشم.ببینم اون موقع آ رامش دارم.
-
ناراحت کردن من
شنبه 22 اسفند 1394 18:52
همیشه رفتاراش منو ناراحت می کنه خب چرا حرف می زنی ،تو که قصدت اینکه منو آ زرده کنی، خیلی برام جای سواله ،خیلی،خب بگذر حرف نزن ،هم خودت راحتی هم من
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 اسفند 1394 18:14
جمله هامو پرسشی نمی نویسم خبری می نویسم. بعضی آدما راحتن آدم ازشون سردر میاره خوشحالی وغمشون واضح . بعضی دیگه سخت مثل سنگ ،سفت ،چغر . بعضی ها هم خوشحالیشون تقریبا واضح همه می فهمن ولی خودشون می گیرن دوسِِت دارن هزارتا ،می خواستم بگم اینا خیلی کبکن.
-
واقعیت
چهارشنبه 12 اسفند 1394 18:10
مروز دفتر خاطرات یکی از بچه ها رو خوندم،چقدر راحت به معلم هاشون فحش میدن،شایدم از نظر اونا فحش نیست، مثل دهنش سرویس،مثل ..ن می مونه...... تازه این یه دختر خوب ومثبتیه....... منم بعضی وقتا سرشون داد می زنم از کار خودم شرمنده شدم. دیروز هم یکی از بچه های فارغ التحصیل رو خیابون دیدم،اینقدر ذوق کرده بود به زور مامانشو...
-
جبهه
یکشنبه 9 اسفند 1394 19:48
چرا جبهه گرفتم ،چرا گارد دفاعی؟ خب ناراحت شدم،یکی الکی انتقادکنه ازت خوبه،اونم این آدم؟ اونم این صفت
-
گپ دوستانه
یکشنبه 9 اسفند 1394 14:25
خدایا میشه آدهاییکه دوستشون ندارم،غیر قابل اطمینان.هستن از سر راه من ببری . خدا:عزیز دلم یه کمی دیگه صبر کن،دیدی تا اینجاهم چقدر کمکت کردم ،چه جوری دستشون رو شد ،هنوزم صبح ها که از خواب بلند شدی دعا کن که گره از کار مردم باز کنی،صداقتتو حفظ کن من همیشه ی همیشه هواتو دارم. قربونت برم خدا من بدون تو هیچم . لحظه ای منو...
-
بیان خوب
شنبه 1 اسفند 1394 21:33
کمی گذشت ،کمی صبوری لازمه این همه توانایی وا عتماد به نفسه...... کسبشون می کنم به اچ بی قول دادم.......
-
مساوات
شنبه 1 اسفند 1394 20:42
امروز باید شیر توسط آقای غیر مجازتوزیع میشد :سهمیه شیر بیشتر از اندازه بود به خانم میز گفتم یه نظارت روی کار آقای غیر مجاز داشته باشه سهمیه شیر معلم هارو کم میده یه توضیح الکی برای اینکه دهن منو ببنده داد منم دیگه پیگیر نشدم سوالهای مطروحه: آیا بعدا در تقسیم شیر سهیم اند؟ آیا خانم میز از آقای غیر مجاز می ترسد؟ دستهای...
-
بی عدالتی
شنبه 1 اسفند 1394 20:31
امروز خانم میز به من می گفت میدونی من حالم بد میشه چرا منو با خودت می بری تو کلاس؟ تا شب حالم بد بود!!!!!!!! پاسخ های گفته ونگفته من : شما مسئول مدرسه هستید یکبار هم شما باید درمقابل رفتار های نامناسب دانش آموزها بایستید. من به تنهایی نمی تونم از پس بچه ها بر بیام بعد شما هی دانش اموز خاطی رو به خاطر از دست ندادن...
-
چشم ،لبخند
سهشنبه 27 بهمن 1394 18:59
یه روزی ازچشم گفتنها لذت می بردم می دونستم یه مقدارش دروغ واغراق ولی برام جالب بود وبلاخره یه کمیشو باور می کردم ،ولی الان فقط یه خنده زورکی می کنم وتظاهر به باور ،همه چیز عوض شده،چقدر بده وقتی حرمتها شکسته میشه ،دیگه درست نمیشه ،مرتب با خودم واگویه مثبت می کنم ولی این واگویه هارو باور ندارم . هیچ وقت نتونستم به خودم...